رفتار من عادی است

رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هر کس مرا می بیند
از دور می گوید:

این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری
!

اما

من مثل هر روزم
با آن نشانی های ساده
و با همان امضا همان نام
و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام

این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گیجم
!
حس می کنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست می دارم
و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم
حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیداْ بیشتر هستم
!

حتی اگر می شد بگویم
این روزها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر می پرستم
از جمله دیشب هم
من کاملا تعطیل بودم
!
اول نشستم خوب جوراب هایم را اتو کردم
تنها ـ حدود هفت فرسخ ـ در اتاقم راه رفتم
با کفشهایم گفتگو کردم

رفتم تمام نامه ها را زیر و رو کردم
دنبال آن افسانه ی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
تنها یکی از نامه هایم
بوی غریب و مبهمی می داد
انگار
از لابلای کاغذ تا خورده ی نامه
بوی تمام یاس های آسمانی
احساس می شد

دیشب پس از سی سال فهمیدم
که بر خلاف سال های پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوست تر دارم
!

گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک
یک روز کامل جشن می گیرم
گاهی

صد بار در یک روز می میرم
!

گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی می کند

گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی می کند

اما
غیر از همین حس ها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری در دل ندارم

رفتار من عادی است!


قیصر امین پور

مثنوی عاشقانه رویاهای رنگین

مثنوی عاشقانه
رویاهای رنگین  

فروغ فرخزاد

 

ای شب از رؤیای تو رنگین شده
سینه ام از عطر توسنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگی ها کرده پاک
***
ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایه ی مژگان من
ای ز گندمزار ها سرشار تر
ای ز زرین شاخه ها پر بار تر
ای در بگشوده بر خورشید ها
در هجوم ظلمت تردید ها
با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست
این دل تنگ من و این بار نور ؟
های هوی زندگی در قعر گور ؟
***
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی انگاشتم
***
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سر نهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در کف طرّار ها
گمشدن در پهنه ی بازار ها
***
آه ، ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره ، با دو بال زر نشان
آمده از دور دست آسمان
جوی خشک سینه ام را آب تو
بستر رگ هایم را سیلاب تو
در جهانی اینچنین سرد و سیاه
با قدم هایت قدم هایم به راه
***
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونه هایم از هرم خواهش سوخته
آه ، ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزه زاران تنم
آه ، ای روشن طلوع بی غروب
آفتاب سرزمین های جنوب
آه ، آه ای از سحر شاداب تر
از بهاران تازه تر، سیراب تر
عشق دیگر نیست این ، این خیرگیست
چلچراغی در سکوت و تیرگیست
عشق چون در سینه ام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
***
این دگر من نیستم ، من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
..........
ای تشنج های لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه می خواهم بشکافم ز هم
شادیم یکدم بیالاید به غم
آه می خواهم که بر خیزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم های های
***
این دل تنگ من و این دود عود ؟
در شبستان ، زخمه های چنگ و رود ؟
این فضای خالی و پرواز ها ؟
این شب خاموش و این آواز ها ؟
***
ای نگاهت لای لایی سحر بار
گاهوار کودکان بیقرار
ای نفس هایت نسیم نیم خواب
شسته از من لرزه های اضطراب
خفته در لبخند های فرداهای من
رفته تا اعماق دنیا های من
***
ای مرا با شور شعر آمیخته
این همه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی

واسه ...

واسه آدمای غم زده و غریب و تنها
واسه این همه توهین و تشر و فحش و دعوا
واسه تحمیل و خود فروشی و تو سری
واسه خدمت و جبر و توفیق زوری
واسه تجاوزای جنسی‌ و بهره کشی
واسه فرار و فشنگ و فرصت خود کشی
واسه رشوه و پول زور زیر میزی
واسه خواب شب و جماع و نوک تیزی
واسه ترس تیر و خطر خشم شب
خبردار و پرچم و فحش‌های زیر لب
واسه ستاره ی سرهنگای پاپتی
سخنرانی سرلشکرا ی در پیتی
توی صدای پای رژه‌های درهم
بوی عرق و شعارای گنگ و مبهم
تمثیل عقده ‌ها و خشم و خشونت
شلاق و بوی ادرار و زخم و عفونت
زندون و بند و دندونای خرد و شکنجه
مذهب و حزب کذب محض و حفظ تو گنجه
خنجر و خنج و خطبه و خاخامای بیمار
جمعه و جنگ و جبهه و جنازه ی بر دار
واسه من واسه تو این همه آوار
زندگی‌ یعنی وسطه این همه مردار
آره این منم این من یه دلقک غمگین
نپرس اسم و رسم و ببین این هاله ی ننگین
آره من خرم نمیفهمم هیچی‌ رو
تو دست و بچرخون ادامه بده این بازی رو

شاهین نجفى

مهندس !!!

اینم یه شعر زیبا تقدیم مهندسای گرامی

گرفتم بعد عمری مدرکی چند
!و اینجانب شدم حالا مهندس
ندانستم که ریزد از چپ و راست
!ز پایین و از آن بالا مهندس
:غضنفر گاری اش را هول نمیداد
!د ِ یالا هول بده یالا مهندس
تقی هم چونه میزد کنج بازار
!نمی ارزه واسم والا مهندس
***
:به مرد قهوه چی میگفت اصغر
!دو تا چایی قند پهلو مهندس
شنیدم کودکی میگفت در ده
!به مردی با چپق خالو مهندس
ز جنب دکه ای بگذشت مردی
!صدا آمد " آب آلبالو مهندس "
خلاصه میخورد خون جماعت
!همیشه بدتر از زالو مهندس
***
شنیدم با تشر میگفت معمار
!به آن وردست حمالش مهندس
همین مانده که از فردا بگویند
!به گوساله و امثالش مهندس
یهو یاد سکینه کردم ای داد
!فدای آن لب و خالش مهندس
شنیدم که عمل کرده دماغش
خبر داری از احوالش مهندس؟!
***
شنیدم بعد تنظیمات بینی
!بهش میگن همه خانوم مهندس
شنیدم بچه زاییده دوباره
بگو هشتا کمه خانوم مهندس!؟
...
!سرت رو درد آوردم من مهندس
!سخن از هر دری اومد مهندس
یکی سیگار میخواد اون سمت دکه
!برو که مشتری اومد مهندس


فرق بین آسان و مشکل (انگلیسی فارسی ) جالب


Easy is to dream every night.
Difficult is to fight for a dream...
خوابیدن در هر شب آسان است
ولی مبارزه با آن مشکل است.

Easy is to show victory.
Difficult is to assume defeat with dignity...
نشان دادن یپروزی آسان است.قبول کردن شکست مشکل است.

Easy is to admire a full moon.
Difficult to see the other side...
حظ کردن از یک ماه کامل آسان است .ولی دیدن طرف دیگر آن مشکل است

ادامه مطلب در ادامه

ادامه مطلب ...

آی دانشمند


Bia2BND.Com

هفته پیش جنب باغ ارم
سیبی افتاد صاف توی سرم!

بعد از آن ماجرا کسی یک بند
می زند داد: آی دانشمند!

باز مانده است چون در دیزی
بی حیا پس تو هم بگو چیزی!

نیست لازم به دوزی و کلکی
تئوری طرح کن تو هی الکی!

بعد یک هفته چشم بسته ندید
می شوی شکل نخبه های جدید!

غیر مجری با نبوغ نود
به خدا هیچ کس نمی فهمد!

می شوی موجبات فخر وطن
فرض کن جاذبه نبود اصلاً!

تو که شب تا به صبح بیداری
از نیوتون چه چیز کم د اری؟!

من هم از گفته اش کمی آره
با خودم گفتم ای همه کاره!

باورم شد که نیستم همچین...
شده ام فیلسوف بعد از این!

خواب دیدم درخت ها شمع اند
فیلسوفان به دور من جمع اند!

رفته بودیم پیش اقلیدس
من و فارابی و ارشمیدس!

روی مان تا به روی هم شد وا
توی ویلای ماخ شد دعوا!

لاجرم بعد بحث های غلط
همه تسلیم من شدند فقط!

با گوتنبرگ رفته بودم پیست
به گمانم حدود ساعت بیست!

بی جهت زنگ زد یهو بقراط
که کجا رفته ای تو با سقراط؟!

فارادی را حوالی تجریش
کاشتم عصر جمعه هفته پیش!

آری البته با چنین ترفند
می شود شد شبانه دانشمند!
 نسیم عرب امیری