ماه من غصه نخور

ماه من غصه نخور زندگی جذر و مد داره

دنیامون یه عالمه آدم خوب و بد داره

ماه من غصه نخور همه که دشمن نمیشن

همه که پر از ترک مثل من وتو نمیشن

ماه من غصه نخور مثل ماها فراوونه

خیلی کم پیدا میشه کسی رو حرفش بمونه

ماه من غصه نخور گریه پناه آدماست

تر و تازه موندن گل مال اشک شبنماست

ماه من غصه نخور زندگی خوب داره و زشت

خدا رو چه دیدی شاید فردامون باشه بهشت

ماه من غصه نخور پنحرمون بازه هنوز

باغچه مون غرق گلای عاشق نازه هنوز

ماه من غصه نخور باز داره فصل سیب میشه

میدونم گاهی آدم تو وطنش غریب میشه

ماه من غصه نخور ماها که تب نمیکنن

ماها که از آدما چیزی طلب نمیکنن

ماه من غصه نخور شمعدونیا صورتی ان

دلایی که بشکنن چون عاشقن قیمتی ان

ماه من غصه نخور سبک میشی بارون بیاد

 توی عاشقی نباید ترسید از کم و زیاد

ماه من غضه نخور تاب بازی افتادن داره

زندگی شکستنو دوباره دل دادن داره

ماه من غصه نخور خیلیا تنهان مثل تو

خیلیا با زخمای عاشقی آشنان مثل تو

ماه من غصه نخور زندگی بی غم نمیشه

اونی که غم نداشته باشه آدم نمیشه

ماه من غصه نخور دنیا رو بسپار به خدا

هر دومون دعا کنیم تو هم جدا منم جدا

فریدون فروغی

بگوئید بر گورم بنویسند : 

زندگی را دوست داشت ولی آنرا نشناخت 

مهربان بود ولی مهر نورزید 

طبیعت را دوست داشت ولی از آن لذت نبرد 

در آبگیر قلبش جنب و جوش بود ولی کسی بدان راه نیافت 

در زندگی احساس تنهایی می نمود ولی هرگز دل به کسی نداد 

و خلاصه بنویسید: 

زنده بودن را برای زندگی دوست داشت 

نه زندگی را برای زنده بودن

" فریدون فروغی "

آموخته ام که

آموخته ام که : به انسان ها مانند سکوی پرتاب نگاه نکنم.

آموخته ام که : هرگاه که ترسیده ام ، شکست خورده ام


آموخته ام که : غرور انسان ها را هرگز نشکنم
.
آموخته ام که : انسان های بزرگ هم اشتباه می کنند
.
آموخته ام که : اگر مایلم پیام عشق را بشنوم ، خود نیز بایستی آن را ارسال کنم

آموخته ام که : زندگی را از طبیعت بیاموزم ،
مثل ابر با کرامت باشم .
چون بید متواضع باشم ،

چون سرو ، راست قامت،
مثل صنوبر ، صبور ،
مثل بلوط مقاوم ،
مثل خورشید با سخاوت و
مثل رود ، روان 

تو مثل...

تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
تو دریایی ترینی آبی و آرام و بی پایان
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف
و من در آرزوی قطره های پاک بارانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم 

تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم
تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلوم
و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم
تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر
و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم
بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من
ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد
و من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
تو می آیی و من گل می دهم در سایه چشمت
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد
و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده
و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم
تمام آرزوهایم زمانی سبز میگردد
که تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم
غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست
و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم
به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم

 

یادمان باشد

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم 

وقت پرپرشدنش سوزونوایی نکنیم

پرپروانه شکستن هنر انسان نیست

گرشکستیم زغفلت،من ومایی نکنیم

یادمان باشدسرسجاده ی عشق

جزبرای دل محبوب دعایی نکنیم

یادمان باشداگرخاطرمان تنهاشد

طلب عشق زهربی سروپایی نکنیم

سکوت مرگبارم

نمی دانم...

 

  نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

 

         نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

 

ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد

 

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

 

و او یکریز و پی در پی دم گرم و چموشش را در گلویم سخت بفشارد

 

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

بدین سان بشکند

 

هر دم سکوت مرگبارم را