دهنبینی
داستان معروفی وجود دارد درباره پیرمدی که به اتفاق نوه خود برای فروختن الاغش راهی شهر میشود. پیرمرد افسار الاغ را بدست میگیرد و در حالی که قدم زنان با نوهاش گرم صحبت است به طرف شهر به راه میافتد. رهگذران با دیدن آنها میگویند: عجب احمقهایی چرا سوار الاغ نمیشوند؟
بعد از شنیدن این حرف پیرمرد و نوهاش هر دو سوار الاغ میشوند. کمی جلوتر رهگذری میگذری میگوید: جداً بیرحمی نیست که دو تا آدم سوار یک الاغ مردنی شوند؟
از آنجا به بعد نوه پیرمرد پیاده میشود. رهگذران بعدی میگویند: چقدر بیانصاف است که این پیرمرد سوار الاغ باشد و این بچه کوچولو پیاده راه برود؟
پیرمرد با شنیدن این حرف جایش را به نوهاش میدهد. رهگذران بعدی میگویند: عجب زمانهای شده! پیرمرد بیچاره باید پیاده برود و پیر بچه سواره.
سرانجام آنها در حالی که به شهر رسیدند که الاغ را با زحمت بسیار بر کجاوهای حمل میکنند.
این هم از آخر عاقبت دهنبینی. گاهی اوقات ما فکر میکنیم که باید هر چیزی که دیگران میگن رو انجام بدیم و نباید حرف کسی رو رد کنیم. شاید فکر میکنیم که موفقیت یعنی اینکه من همه رو از خودم راضی نگه دارم. تمام تلاشم رو برای اینکار میکنم حتی اگر از هدف خودمون فرسنگها فاصله بگیریم. در صورتی که کاملاً برعکسه
به قول هربرت بایاداسوپ:
نمیتوانم فرمول موفقیت را به شما بدهم اما میتوانم فرمول شکست را برایتان بنویسم، بکوشید تا همه را راضی کنید.
با یکم اعتماد به نفس بر تمامی افکار خودمون باید غلبه کنیم و با سرعت هر چه بیشتر به سوی هدف عالی حرکت کنیم.
اگر اعتماد به نفس داشته باشید برای آغاز هر کار و حرکتی شما باید خود را متقاعد کنید. اما اگر فاقد چنین موهبتی باشید برای ارزیابی هر تصمیم و هدفی باید دست نیاز به سوی دیگران دراز کنید و داوطلب قربانی شدن بشوید. وین دایر.
اگر میترسید که از شما انتقاد کنن به خاطر اینکه ممکنه اشتباه کنید بهتره به این حرف آلبرت هوبارد دقت کنید: برای اینکه از تو انتقاد نکنند نه کاری کن، نه حرفی بزن و نه کسی باش.